آخِر کار

سرآغاز

اینجا، نوشته هایم را سر و سامان می دهم و فقط آنچه در دل و جان خودم بوده و هست، پیش رویم می آورم تا ببینم و بدانم کجای کارم در این آخر کار.

گونه نوشتار
نشر آخِر
پر دیدار

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز هم گذشت

از سایهام

این راز سر به مهر

از خویش میپرسم

از من چه مانده است؟

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

خالیام از        

هر چه باید شد

هر چه باید کرد

هر کجا یا ناکجاهایی که باید رفت

 

من تهی از هیچ

من پر از هیچم

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

 

مرد گفت: ای خدا!

و خدایش جواب گفت.

تمام داستان همین بود.

 

مرد دستانش را رو به آسمان برده بود و گفته بود ای خدا، بی آنکه به جواب شنودن، باور داشته باشد.

 

مرد گفت: ای خدا!

و خدایش جواب گفت.

از حیرت انگشت به دهان گرفت و نیازش فروخفت و دم برنیاورد و جان به جان آفرین سپرد.

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

 

  • حسین بهبودی

شِکُفتن

شکفتن

شکفتن

به پلکی نخُفتن

 

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی

توان خیانت از من ربوده است

درون معجزه زیستن

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی

دیشب به ماه نگاه کردم

آه

در اندرونم

آنجا که عشق و نفرت و مرگ و زندگی

    ناگاه

چیزی فرو ریخت

در عمق هستی‌ا‌م

یک قطره گرم و فروزان بود

بر چاه سرد و خامشم لغزید

چشمم، نگاهم، هستی‌ام لرزید

دیدم دوباره اوّل راهم

راهی نه سرد و تیره و تاریک

راهی درخشان بود

باریکه راهی روشن و جاوید

دیشب به ماه نگاه کردم

ماه

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

 

  • حسین بهبودی

فکر میکردم که میآیی

خانهمان آباد

رودِ دل جاری

بعد هِی گُل گُل گُل

شبنم و نیلوفر و عشقی که هی می‌جوشد و

می‌گوید از آبی

فکر می‌کردم

میانِ سبزی دستی که از او هست

خواهم زیست

خواهم خفت

[خانه‌ات آباد

عاشقم: پژواک روح سرکش فرهاد]

بعد در ژرفای دریاها

باز دیدار نویی با تو

بعد هی باریدن یکریز

 

[آه

آهنگ تمام راههای تیره و تاریک]

آه چون آوار

به ناگه موجی از هُرم بی‌کسی آورد

تمام خواب‌ها را برد

تمام رازها را شست

خدا خندید

 

از دفتر رؤیای سوخته

  • حسین بهبودی

دوباره زنده می‌شوم

جوانه می‌زنم

شکوفه می‌دهم

نه چون بهار

در کرانه‌های این زمین

نه چون زمین

در کرانه‌های آسمان

دوباره زنده می‌شوم

به سان نور

طلوع می‌کنم

در بی‌کران یار

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

سنگ خارایی بودم

مدفون زیر خروارها خاک

                                     تو مرا یافتی

                                     تو مرا تراشیدی

                                     تو مرا ساختی

 

بتی شدم که تو آفریدگارش بودی

بتی که نگاه تو را می‌پرستید

 

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی

گفت: کوتاه‌ترین داستان جهان را بگو

عاشقانه باشد

پر فراز و فرود

اسرارآمیز

با رنگ‌آمیزی تمام فصول

گفتم: نگاهت

 

اشکی چکید

این آغاز داستان ما بود

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی