رؤیای سوخته
پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۴۸ ب.ظ
فکر میکردم که میآیی
خانهمان آباد
رودِ دل جاری
بعد هِی گُل گُل گُل
شبنم و نیلوفر و عشقی که هی میجوشد و
میگوید از آبی
فکر میکردم
میانِ سبزی دستی که از او هست
خواهم زیست
خواهم خفت
[خانهات آباد
عاشقم: پژواک روح سرکش فرهاد]
بعد در ژرفای دریاها
باز دیدار نویی با تو
بعد هی باریدن یکریز
[آه
آهنگ تمام راههای تیره و تاریک]
آه چون آوار
به ناگه موجی از هُرم بیکسی آورد
تمام خوابها را برد
تمام رازها را شست
خدا خندید
از دفتر رؤیای سوخته
اهل شعر و شاعری نیستم اما گاهی بعضی شعرها به دل میشینه