آخِر کار

سرآغاز

اینجا، نوشته هایم را سر و سامان می دهم و فقط آنچه در دل و جان خودم بوده و هست، پیش رویم می آورم تا ببینم و بدانم کجای کارم در این آخر کار.

گونه نوشتار
نشر آخِر
پر دیدار

۴ مطلب با موضوع «رؤیای سوخته» ثبت شده است

به یاد دوست عزیزم احمد فتاحی

 

 

صورتم خیس شده، سوز سرما هم حسابی گونه‌هایم را کرخت کرده است. دست خودم نیست؛ هق هق گریه‌ام یک بند بلند می‌شود. می‌ترسم بچّه‌ها را بیدار کنم.

به تو فکر نکنم؟ مگر می‌شود! فکر می‌کنی می‌توانم؟ باید به تو فکر نکنم؟ نه نمی‌شود. صدایم حسابی بلند شده، باید سرم را زیر پتو ببرم.

زیر این پتو عجب گرم است. چه عطری! عطر توست. خب این هم پتوی توست، جایی که پریشب آنجا خوابیده‌ای! یاد اوّلین بار که این عطر به مشامم خورد بخیر! یادت هست؟ من که خیلی خوب یادم مانده است.

  • حسین بهبودی

مردان جنگ را می‌بینم

مثله شده

نه عطر خاک

نه بوی گلاب

و نه انتظار خاموشِ خنکای آن چلواری سپید

مردان جنگ را می‌بینم

تکیده‌تر

خمیده‌تر

بی‌آنکه فروغ چشمانشان

حتی

پیش پایشان را روشن کند

مردان جنگ

حیران و سرگردان

با چشمانی باز

گنگ و مبهم

پیش رو را می‌نگرند

 

از دفتر  رؤیای سوخته

  • حسین بهبودی

فکر میکردم که میآیی

خانهمان آباد

رودِ دل جاری

بعد هِی گُل گُل گُل

شبنم و نیلوفر و عشقی که هی می‌جوشد و

می‌گوید از آبی

فکر می‌کردم

میانِ سبزی دستی که از او هست

خواهم زیست

خواهم خفت

[خانه‌ات آباد

عاشقم: پژواک روح سرکش فرهاد]

بعد در ژرفای دریاها

باز دیدار نویی با تو

بعد هی باریدن یکریز

 

[آه

آهنگ تمام راههای تیره و تاریک]

آه چون آوار

به ناگه موجی از هُرم بی‌کسی آورد

تمام خواب‌ها را برد

تمام رازها را شست

خدا خندید

 

از دفتر رؤیای سوخته

  • حسین بهبودی

هر روز

از انتهای ملاصدرا

در پیچی بلند

بر گُرده چمران وارد می‌شوم

گُرده چمران

کنار دستِ شهرک قدس

پایین‌تر از دانشگاه امام صادق

نمی‌دانم بر گُرده کیست

امّا

امّا هر روز، هر شب

آنجا

خواهرانم، برادرانم!

دارند در تیرگی افیون

تباه می‌شوند

تباه می‌شوند

کسی نمیبیند؟

از دفتر رؤیای سوخته

  • حسین بهبودی