آخِر کار

سرآغاز

اینجا، نوشته هایم را سر و سامان می دهم و فقط آنچه در دل و جان خودم بوده و هست، پیش رویم می آورم تا ببینم و بدانم کجای کارم در این آخر کار.

گونه نوشتار
نشر آخِر
پر دیدار

 

آمدم

خانه نبودی

چراغِ خانه‌تان روشن

ماه تنها بود و منْ بی تو

                              هزاران پرتو کمرنگ

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی

به وقت زوال

چه تفاوت است

میانِ خفتن و رفتن و ماندن

دریچهای

اگر باشد

شاید از دل گفتن و به جان شنفتن

 

از کتاب زوال

  • حسین بهبودی

دلم برای سبزهای سبز

که اندکی بهاری‌اند

و عشقشان میان سینه‌ها نمانده و فراری‌اند

می‌تپد

 

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی

به یاد دوست عزیزم احمد فتاحی

 

 

صورتم خیس شده، سوز سرما هم حسابی گونه‌هایم را کرخت کرده است. دست خودم نیست؛ هق هق گریه‌ام یک بند بلند می‌شود. می‌ترسم بچّه‌ها را بیدار کنم.

به تو فکر نکنم؟ مگر می‌شود! فکر می‌کنی می‌توانم؟ باید به تو فکر نکنم؟ نه نمی‌شود. صدایم حسابی بلند شده، باید سرم را زیر پتو ببرم.

زیر این پتو عجب گرم است. چه عطری! عطر توست. خب این هم پتوی توست، جایی که پریشب آنجا خوابیده‌ای! یاد اوّلین بار که این عطر به مشامم خورد بخیر! یادت هست؟ من که خیلی خوب یادم مانده است.

  • حسین بهبودی

ماه من

ماه مهربان

ماه روشنی

نیمه‌ات کجاست؟

رفته است دیدنای مهر؟

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

مردان جنگ را می‌بینم

مثله شده

نه عطر خاک

نه بوی گلاب

و نه انتظار خاموشِ خنکای آن چلواری سپید

مردان جنگ را می‌بینم

تکیده‌تر

خمیده‌تر

بی‌آنکه فروغ چشمانشان

حتی

پیش پایشان را روشن کند

مردان جنگ

حیران و سرگردان

با چشمانی باز

گنگ و مبهم

پیش رو را می‌نگرند

 

از دفتر  رؤیای سوخته

  • حسین بهبودی

بگو باران نبارد

از من همین کلمات برای تو می‌مانند

همین نجواهای نشسته

بر سپیدیِ برفِ برگْ برگِ روزان

بر سوسوی سورِ ستارگانِ شبان

شکننده و لرزان

و گریزان از تکرار

 

از من همین کلمات برای تو می‌مانند

هرچند با باران خلوت بسیار داشته‌ام

بگو باران نبارد

هم‌آغوشی باران و کلمات

همین عاشقانه آرام را هم از تو خواهد گرفت

 

از دفتر تاب رنجوری

  • حسین بهبودی

کاش سایه این دیروز و

روزانِ خسته و خراب دیگر

با منِ شکسته

تا تو

تا طراوت

تا ترانه

تا هی شبنم نشسته بر گونه‌های گل

   گل من

   همان خراب و خسته و شکسته می‌پایید

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی

بی‌جهت نیست که هی می‌بارم

پی رازیست در این نزدیکی

پسِ پستوی گریز کلمات

پسِ فردای دریغ فریاد

به حقیقت نزدیک

:هی!

هی میبارم

با خودم می‌گویم

های ها گریه کنم

رخ او در نظرم می‌شکفد

همه‌ام محو رخش

همهمهام محو

تمام

 

... و فقط می‌بارم

 

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی

و زاده می‌شوم

هر بامداد

از درون خویش

 

  از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر   

  • حسین بهبودی

به نامت

ترنم

ترانه

تماشای شبنم

نمُردم

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی

نه شوقی به رفتن

نه ذوقی به ماندن

تو را می‌سُرایم

تو را در سکوت شبانه

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّة شیان

 

  • حسین بهبودی

امروز هم گذشت

از سایهام

این راز سر به مهر

از خویش میپرسم

از من چه مانده است؟

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

خالیام از        

هر چه باید شد

هر چه باید کرد

هر کجا یا ناکجاهایی که باید رفت

 

من تهی از هیچ

من پر از هیچم

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

 

مرد گفت: ای خدا!

و خدایش جواب گفت.

تمام داستان همین بود.

 

مرد دستانش را رو به آسمان برده بود و گفته بود ای خدا، بی آنکه به جواب شنودن، باور داشته باشد.

 

مرد گفت: ای خدا!

و خدایش جواب گفت.

از حیرت انگشت به دهان گرفت و نیازش فروخفت و دم برنیاورد و جان به جان آفرین سپرد.

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

 

  • حسین بهبودی

شِکُفتن

شکفتن

شکفتن

به پلکی نخُفتن

 

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی

توان خیانت از من ربوده است

درون معجزه زیستن

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی

دیشب به ماه نگاه کردم

آه

در اندرونم

آنجا که عشق و نفرت و مرگ و زندگی

    ناگاه

چیزی فرو ریخت

در عمق هستی‌ا‌م

یک قطره گرم و فروزان بود

بر چاه سرد و خامشم لغزید

چشمم، نگاهم، هستی‌ام لرزید

دیدم دوباره اوّل راهم

راهی نه سرد و تیره و تاریک

راهی درخشان بود

باریکه راهی روشن و جاوید

دیشب به ماه نگاه کردم

ماه

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

 

  • حسین بهبودی

فکر میکردم که میآیی

خانهمان آباد

رودِ دل جاری

بعد هِی گُل گُل گُل

شبنم و نیلوفر و عشقی که هی می‌جوشد و

می‌گوید از آبی

فکر می‌کردم

میانِ سبزی دستی که از او هست

خواهم زیست

خواهم خفت

[خانه‌ات آباد

عاشقم: پژواک روح سرکش فرهاد]

بعد در ژرفای دریاها

باز دیدار نویی با تو

بعد هی باریدن یکریز

 

[آه

آهنگ تمام راههای تیره و تاریک]

آه چون آوار

به ناگه موجی از هُرم بی‌کسی آورد

تمام خواب‌ها را برد

تمام رازها را شست

خدا خندید

 

از دفتر رؤیای سوخته

  • حسین بهبودی

دوباره زنده می‌شوم

جوانه می‌زنم

شکوفه می‌دهم

نه چون بهار

در کرانه‌های این زمین

نه چون زمین

در کرانه‌های آسمان

دوباره زنده می‌شوم

به سان نور

طلوع می‌کنم

در بی‌کران یار

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

سنگ خارایی بودم

مدفون زیر خروارها خاک

                                     تو مرا یافتی

                                     تو مرا تراشیدی

                                     تو مرا ساختی

 

بتی شدم که تو آفریدگارش بودی

بتی که نگاه تو را می‌پرستید

 

از دفتر عطر کوچه باغ‌های ونک

  • حسین بهبودی