آخِر کار

سرآغاز

اینجا، نوشته هایم را سر و سامان می دهم و فقط آنچه در دل و جان خودم بوده و هست، پیش رویم می آورم تا ببینم و بدانم کجای کارم در این آخر کار.

گونه نوشتار
نشر آخِر
پر دیدار

۸ مطلب با موضوع «نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر» ثبت شده است

و زاده می‌شوم

هر بامداد

از درون خویش

 

  از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر   

  • حسین بهبودی

امروز هم گذشت

از سایهام

این راز سر به مهر

از خویش میپرسم

از من چه مانده است؟

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

خالیام از        

هر چه باید شد

هر چه باید کرد

هر کجا یا ناکجاهایی که باید رفت

 

من تهی از هیچ

من پر از هیچم

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

دیشب به ماه نگاه کردم

آه

در اندرونم

آنجا که عشق و نفرت و مرگ و زندگی

    ناگاه

چیزی فرو ریخت

در عمق هستی‌ا‌م

یک قطره گرم و فروزان بود

بر چاه سرد و خامشم لغزید

چشمم، نگاهم، هستی‌ام لرزید

دیدم دوباره اوّل راهم

راهی نه سرد و تیره و تاریک

راهی درخشان بود

باریکه راهی روشن و جاوید

دیشب به ماه نگاه کردم

ماه

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

 

  • حسین بهبودی

دوباره زنده می‌شوم

جوانه می‌زنم

شکوفه می‌دهم

نه چون بهار

در کرانه‌های این زمین

نه چون زمین

در کرانه‌های آسمان

دوباره زنده می‌شوم

به سان نور

طلوع می‌کنم

در بی‌کران یار

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

از ما چه می‌ماند

یادی که مانا نیست

بر خاک می‌ماند

سنگی که چون باری‌ست

 

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

هر طلوع

          به آفتاب نگریستن

به آینه

در جست‌ و جوی بهاری تازه

 

از دفتر نشسته بر درخت سپیدار، کندوی پنجم، حفره آخر

  • حسین بهبودی

دیشب خواب دیدم یک سوسک بزرگ بالدار، بی هوا، روی دستم نشست. جیغ زدم و تند تند دست و پا زدم که سوسکِ بپرد. سوسک اما به دستم چسبیده بود. داد می‌زدم. بال بال می‌زدم. یهو دیدم سوسک‌های بالدار قهوه‌ای به تمام بدنم چسبیده‌اند. هر حرکتی که می‌کردم، انگار از جایی میان هوا و بدنم؛ سوسکها، جان می‌گرفتند و می‌آمدند سفت و سخت و سمج به بدن من می‌چسبیدند.

  • حسین بهبودی