آخِر کار

سرآغاز

اینجا، نوشته هایم را سر و سامان می دهم و فقط آنچه در دل و جان خودم بوده و هست، پیش رویم می آورم تا ببینم و بدانم کجای کارم در این آخر کار.

گونه نوشتار
نشر آخِر
پر دیدار

۶ مطلب با موضوع «نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّة شیان» ثبت شده است

کاش سایه این دیروز و

روزانِ خسته و خراب دیگر

با منِ شکسته

تا تو

تا طراوت

تا ترانه

تا هی شبنم نشسته بر گونه‌های گل

   گل من

   همان خراب و خسته و شکسته می‌پایید

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی

نه شوقی به رفتن

نه ذوقی به ماندن

تو را می‌سُرایم

تو را در سکوت شبانه

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّة شیان

 

  • حسین بهبودی

 

مرد گفت: ای خدا!

و خدایش جواب گفت.

تمام داستان همین بود.

 

مرد دستانش را رو به آسمان برده بود و گفته بود ای خدا، بی آنکه به جواب شنودن، باور داشته باشد.

 

مرد گفت: ای خدا!

و خدایش جواب گفت.

از حیرت انگشت به دهان گرفت و نیازش فروخفت و دم برنیاورد و جان به جان آفرین سپرد.

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

 

  • حسین بهبودی

توان خیانت از من ربوده است

درون معجزه زیستن

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی

آه ای چکاوکم

به راه‌های سختْ صعبِ محنتم

 میا

 

 از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّة شیان

  • حسین بهبودی

 

آمدم

خانه نبودی

چراغِ خانه‌تان روشن

ماه تنها بود و منْ بی تو

                              هزاران پرتو کمرنگ

 

از دفتر نفسم گرفت، سربالایی‌های تند تپّه شیان

  • حسین بهبودی