کاش سایه این دیروز و
روزانِ خسته و خراب دیگر
با منِ شکسته
تا تو
تا طراوت
تا ترانه
تا هی شبنم نشسته بر گونههای گل
گل من
همان خراب و خسته و شکسته میپایید
از دفتر نفسم گرفت، سربالاییهای تند تپّه شیان
کاش سایه این دیروز و
روزانِ خسته و خراب دیگر
با منِ شکسته
تا تو
تا طراوت
تا ترانه
تا هی شبنم نشسته بر گونههای گل
گل من
همان خراب و خسته و شکسته میپایید
از دفتر نفسم گرفت، سربالاییهای تند تپّه شیان
نه شوقی به رفتن
نه ذوقی به ماندن
تو را میسُرایم
تو را در سکوت شبانه
از دفتر نفسم گرفت، سربالاییهای تند تپّة شیان
مرد گفت: ای خدا!
و خدایش جواب گفت.
تمام داستان همین بود.
مرد دستانش را رو به آسمان برده بود و گفته بود ای خدا، بی آنکه به جواب شنودن، باور داشته باشد.
مرد گفت: ای خدا!
و خدایش جواب گفت.
از حیرت انگشت به دهان گرفت و نیازش فروخفت و دم برنیاورد و جان به جان آفرین سپرد.
از دفتر نفسم گرفت، سربالاییهای تند تپّه شیان
توان خیانت از من ربوده است
درون معجزه زیستن
از دفتر نفسم گرفت، سربالایی های تند تپّه شیان
آه ای چکاوکم
به راههای سختْ صعبِ محنتم
میا
از دفتر نفسم گرفت، سربالاییهای تند تپّة شیان